Thursday, November 24, 2022

فرهنگ چیست؟

 
                                  
                                      ترجمه مهراب سرجوئی                       
                              
مفهوم فرهنگ به طور کامل از سر یوهان گوتفرید در اواسط قرن هجدهم بیرون آمد و از آن زمان تاکنون درگیر نبردهایی بوده است. فرهنگ برای هردر، شاهرگ زندگی مردم است، جریان انرژی اخلاقی است که جامعه را دست نخورده نگه می دارد. در مقابل، تمدن، روکش آداب، قانون و دانش فنی است.  ملت ها ممکن است تمدن مشترک داشته باشند؛ از آنجایی که فرهنگ آنها را تعریف می کند، آنها همیشه در فرهنگ های متمایزی خواهد بود.
 این ایده در دو جهت توسعه یافت. رمانتیک‌های آلمانی (شلینگ، شیلر، فیشته، هگل، هولدرلین) فرهنگ را به روش هردر به عنوان جوهره تعیین کننده یک ملت، یک نیروی معنوی مشترک که در تمام آداب و رسوم، اعتقادات و عملکرد گروهی  مردم است، آشکار ساختند. آنها معتقد بودند فرهنگ زبان، هنر، مذهب و تاریخ را شکل می دهد و اثر خود را بر کوچکترین رویداد می گذارد. هیچ عضوی از جامعه، هر چند بی سواد، از فرهنگ بی بهره نیست، زیرا فرهنگ و عضویت در اجتماع یک ایده است.
دیگران،  کلاسیک تر نسبت به رمانتیک، کلمه را به معنای لاتین آن تفسیر کردند. برای ویلهلم فون هومبولت، بنیانگذار دانشگاه مدرن، فرهنگ به معنای رشد بی‌رویه نبود، بلکه تزکیه بود. همه از آن برخوردار نیستند، زیرا همه اوقات فراغت، تمایل یا توانایی یادگیری آنچه را که لازم است ندارند. و در ميان افراد تزكيه شده، برخی از آنها بیشتر از دیگران پرورش فرهنگی می شوند. هدف دانشگاه حفظ و ارتقای میراث فرهنگی و انتقال آن به نسل آینده است.
این دو ایده هنوز همراه ما هستند. انسان شناسان اولیه برداشت هردر را پذیرفتند و از فرهنگ به عنوان عملکردها و باورهایی که هویت یک قبیله را تشکیل می دهد، نوشتند. هر یک از اعضای قبیله دارای فرهنگ است، زیرا آنچه فرد برای عضویت نیاز دارد فرهنگ است. متیو آرنولد و منتقدان ادبی که تحت تأثیر او قرار گرفتند (از جمله الیوت، لیویس و پاوند) از هومبولت پیروی کردند و فرهنگ را  مالکیت نخبگان تحصیل کرده تلقی کردند، دستاوردی که مستلزم خرد و مطالعه است.
 برای جلوگیری از سردرگمی، فرهنگ جمعی را از انچه که انسان شناس فرهنگ عالی توصیف می کند، که نوعی تخصص است، متمایز خواهم کرد. این تمایز کاملاً منفی است به ما نمی‌گوید فرهنگ عالی چیست، یک چیز یا چند چیز است، یا اینکه آیا این ارزش بزرگی است که آرنولد و پیروانش آن را فرض کرده‌اند. بدیهی است، بنابراین، من باید به چنین سؤالاتی بازگردم. و از این جهت بیشتر ضرورت است که برخلاف اکثر افرادی که با آنها مواجه می شوم، با متیو آرنولد موافقم. به نظر من فرهنگ عالی تمدن ما حاوی دانشی است که بسیار مهمتر از هر چیزی است که بتوان از کانال های ارتباطی  محبوب جذب کرد. توجیه این باور سخت است و زندگی کردن با آن سخت تر است؛ به راستی که جدا از حقیقتش چیزی برای توصیه آن ندارد.
این دو مفهوم از فرهنگ در دوران مدرن درگیر مناقشه بوده اند. از بقایای نبردهای متعدد آنها مفهوم سومی رشد کرده است. فرهنگ مشترک یک قبیله نشانه انسجام درونی آن است. اما قبایل مانند همه اشکال جامعه سنتی در حال ناپدید شدن از دنیای مدرن هستند. عادات، عملکردها، جشن‌ها، آیین‌ها و باورهای کیفیتی نیمه‌دلی و سیال پیدا کرده‌اند که نشان‌دهنده وجود بی‌ریشه‌ای عشایری ما هستند، که در امواج هوایی جهان پیش بینی شده هستیم. علی‌رغم همه امکانات رفاهی و صرفه‌جویی در نیروی کار که افراد دیگر را ناگزیرتر می‌کند،. با وجود این، ساکنان شهرهای مدرن مانند قبایل سنتی موجوداتی اجتماعی هستند. آنها تا زمانی که هویت اجتماعی نداشته باشند قادر به زندگی  صلح آمیز نیستند، چنگ زدن به بیرون، به بازنمایی آنها در مقابل دیگران به آنها اعتماد به نفس می دهد. این جستجوی هویت زندگی مدرن را فرا می گیرد. اگرچه این یک چیز سیال است و ممکن است چندین بار در طول زندگی یا حتی دو بار در سال تغییر جهت دهد، اما اشتراکات زیادی به وابستگی افراد قبیله به فرهنگ مشترک دارد. ترویج هویت شیوه ای از احساس وجود برای دیگران است، برای استفاده از اصطلاحات اگزیستانسیالیستی، به دور از ادعای فضا در دنیای عمومی است. در عین حال در انتخاب، سلیقه و اوقات فراغت بنا شده است. از هنر و سرگرمی رایج تغذیه می شود. در گسترده ترین شرایط، این یک کار تخیلی است. از این جهات شبیه فرهنگ عالی یک سنت ادبی و هنری است. این سومین مفهوم فرهنگی- که من آن را فرهنگ عامه خواهم نامید، به موضوعی آشنا برای جامعه تبدیل شده است. موضوع مطالعات فرهنگی را مشخص می کند- یک رشته دانشگاهی که توسط ریموند ویلیامز با هدف جایگزینی آکادمیک انگلیسی تأسیس شد. ویلیام یک منتقد ادبی بود. اما همدردی‌های برابری‌خواهانه‌اش او باعث شد تا علیه سنت نخبه‌گرایانه در پژوهش‌های ادبی قیام کند. او استدلال کرد که در کنار فرهنگ نخبگان طبقات بالا، همیشه فرهنگ دیگری، فرهنگ مردم، که به هیچ وجه پست تر نیست،  وجود داشته است که از طریق آن همبستگی خود را در برابر ظلم و ستم اظهار کرده  و از طریق آن هویت اجتماعی و احساس تعلق خود را ابراز می کنند. نخبه ستیزی ویلیامز به شدت مورد توجه قرار گرفت و مفهوم فرهنگ برای توصیف اشکال هنر و سرگرمی عامه پسند در شرایط مدرن گسترش یافت. در نتیجه این گسترش آکادمیک، این مفهوم شروع به  دست دادن  ویژکی از خود کرد. هر گونه فعالیت یا کارهنری که محصول هویت ساز تعامل اجتماعی باشد فرهنگ محسوب می شود.
 فرهنگ های عامه دو نوع هستند. انها یا اکتسابی و یا ارثی هستند. جهانی شدن منجر به انقراض فرهنگ موروثی (عامیانه) اروپا و آمریکا و جایگزینی آنها با فرهنگ تجاری مخلوط شده اند.  برخی از بخش‌های فرهنگ عامیانه - به‌ویژه موسیقی - به مواد خام برای هنر عالی تبدیل شد و در بارتوک، وان ویلیامز و کوپلند دوباره به سبک تغییر یافته ظاهر شد. بقیه خصوصیات خود را از سنت موروثی به میراث تجاری  تغییر دادند و اکنون ازدرون جعبه های شیشه ای در موزه به مردمی خیره می شوند. افراد مدرن ممکن است با لباس های محلی، رقص های محلی و جشنواره های محلی مجذوب شوند. اما آنها هویت خود را از طریق این چیزها پیدا نمی کنند- راه دیگری برای گفتن این است که فرهنگ عامیانه مرده است. فولک اکنون سبکی است که در موسیقی پاپ وجود دارد، اما در یک جامعه موروثی ریشه ندارد.
ایده هردر از فرهنگ خاص است. فرهنگ به عنوان  چیزی جداگانه، جزیره ای از ما در اقیانوس آنها، تعریف می شود. تصور هومبولت جهان‌شمول است: از نظر هومبولت، فرد تزکیه شده، بشر را به عنوان کل می‌بیند، هنر و ادبیات مردمان دیگر را می‌شناسد و با زندگی انسان در تمام اشکال و آرزوهای عالی آن همدردی می‌کند. چرا برای دو ایده متضاد از یک کلمه استفاده کنیم؟
 چرا در مورد فرهنگ کتابی بنویسم که انگار فرهنگ مشترک و فرهنگ عالی به گونه ای برخورد می کنند که گویی در اعماق با هم ارتباط دارند؟ من به عنوان یک فرد تحصیل کرده با هامبولت و متیو آرنولد همدردی می کنم. من به عنوان یک انگلیسی قدیمی  به سمت هردر خم می شوم. یکی از انگیزه های من برای نوشتن این کتاب این است که این دو همدردی از یک منبع مشترک تغذیه می شوند.
با این حال، باید از این فرض شروع کنیم که در بحث فرهنگ ما با سه یا چند ایده متمایز سروکار داریم. اگر یک سوال ساده بپرسید مانند ایا خمیردندان بخشی از فرهنگ است؟ هردر قطعاً خواهد گفت نه، اگرچه ممکن است بخشی از تمدن باشد. آرنولد همچنین خواهد گفت نه، اما اضافه می کند خمیردندانی که پام ژرم در تصویر کرم نواری برنده جایزه خود استفاده کرد، شاید  هرچند   تاسف بار، بخشی از فرهنگ ملی باشد. احتمالاً استاد مطالعات فرهنگی پاسخ خواهند داد که البته خمیردندان بخشی از فرهنگ است، از آنجایی که به هر حال خمیردندان راهی است که افراد هویت اجتماعی و تصمیم خود را برای استفاده یا عدم استفاده از آن شکل می دهند و بیان می کنند این تصمیمی است که به سمت دیگران هدایت می شود. (آمریکا را بدون خمیر دندان تصور کنید!)

لندن مهراب سرجوئی 

No comments: